با نگاهی به مقاله "همرائی" آقای داریوش همایون و
کمی اندیشیدن، بیشتر فکردن و منطق را جایگزین هیجان نمودن
هدف مشخص من را دراین نوشتارمی توانید بمانند همیشه نگرانیم برای آینده ایران بدانید و به آقای داریوش همایون هم برای اینکه نگران نباشند در این نوشته تعهد کتبی می دهم که نه جزء "کمونیست های سربلند کرده" هستم، نه از "حزب الهی های از هر رنگ" و نه از "سلطنت طلب های رنگارنگ" و یا...،
ایشان در قسمتی از مقاله "همرائی" و از قول یکی از اندیشه مندان انگلیسی نوشته اند که "هدف دموکراسی باید ایجاد بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان (!!!) باشد".
از فحوای کلام چنین بر می آید که بطور قطع این بیشترین مردمان از دید نویسنده – داریوش همایون – همگی در زمان رضا شاه و محمد رضاشاه و در نهایت آرامش و بدون کوچکترین خواست و نیازی در یک جامعه آزاد و دموکراتیک در تهران زندگی می کرده اند و همه هم پادشاه طلب و سلطنت طلب بوده اند و امروز هم تمامی ایرانیان با همان طرز تفکر که مجبورند داشته باشند در انتظار نشسته اند که حزب مشروطه (یعنی داریوش همایون) و یا داریوش همایون (یعنی حزب مشروطه) چه نسخه ای صادر می کند تا دستورالعمل مبارزه برای بازگرداندن گذشته ای باشند که بدون هیچگونه تردیدی بوجود آورنده بستر اهانت بار امروز ماست.
اگر کسی در دوران پنجاه – شصت سال پیش از تکنولوژی امروز گرفتار است و از اعلامیه جهانی حقوق بشر تنها آنچه را می بیند که خود می خواهد و توان نگاه کردن به واقعیت های اعلامیه حقوق بشر حتی شصت سال پس از پیدایش آنرا نیز ندارد گناه جامعه هفتاد و چند میلیونی امروز ایران نیست که تمامی تلاشش را برای بدست آوردن آزادی و رهائی از وجود اهانت بار حکومت جمهوری اسلامی و هر نوع حکومت اربابی و استبدادی و دیکتاتوری و با تمام مشکلاتش دنبال می کند.
در زمره نخستین پایه گذران و امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر کشورهائی چون ایالات متحده امریکا، آلمان، هند، سویس و...، بوده اند که همگی از روز نخست پذیرای اداره کشور از طریق " فدرالیسم " شدند، اگر حتی کمی هم شده بفکر بنشینیم، بی تردید باید باین نتیجه مشخص برسیم که مقامات و متفکران هیچکدام از این کشورها نه تنها قصد و نیت شان "فروپاشی" و "بجان هم انداختن مردمان کشورشان" نبوده است که با یک آینده نگری، تلاش داشته اند که با هدف برابری و آزادی برای مردمشان چارچوب و تمامیت ارضی خود را پا برجا نگاهدارند.
امروز و به دنبال تفکرات بلند و ارزشمند آنروز آنها شاهد آن هستیم که یکی از پابرجاترین دموکراسی ها در هند وجود دارد، یکی از آزاد ترین کشورهای جهان سویس است، آلمان در زمره پیشرفته ترین کشورهای جهان قرار دارد و ایالات متحده امریکا با تمام معایبش بر جهان حکومت می کند و یادآوری این مهم نه بدان معناست که ما هم امروز کپی برداری کنیم و همان کار را انجام دهیم، ولی بطور قطع در برگیرنده این مفهوم می باشد که تعین تکلیف نکنیم و اجازه دهیم در یک فضای آزاد مردم بتوانند برای امروز و فردایشان تصمیم بگیرندو ما تنها نقش یک مشورت دهنده را بعهده بگیریم، اگر از ما مشورتی طلب شود.
نکته بسیار مهمی که حافظه تاریخی مان اجازه نمی دهد بدان بپردازیم و یادآور خودمان شویم اینست که در نوشتن اعلامیه جهانی حقوق بشر در شصت سال پیش نماینده کشور ایران نیز حضور داشته است و ایران نیز یکی از کشورهائی بوده است که مورد مشورت قرار گرفته بود، اگر همانروز هم اصل "انجمن های ایالتی – ولایتی"در قانون اساسی مشروطیت و در اصل قاموس آن قانون مورد احترام برای مسئولان و حکومت کنندگان کشور می بود باز هم امروز ما اینچنین دچار آشفتگی و سرگردانی نبودیم که هر روز بدلیل یک سلسله تحریکات و بی فکری ها اینهمه نگران تجزیه ایران مان باشیم.
چشمان ما نه تنها توانائی دیدن چنین واقعیت هائی را ندارد که همچنان در توهمات خود غرق گشته ایم و فراموش می کنیم که پیش زمینه های این بحث های جدائی طلبی که به ذعم من تنها افراد و گروههای کوچک و منحصر بفرد و تک نفره ای را در بر می گیرد که به یمن وجود جمهوری اسلامی و فرصت هائی که این حکومت ایجاد کرده است از سوئی وحمایت قدرت های غربی که همیشه با تفکر تجزیه ایران پیش رفته اند از سوئی دیگر است در میان مردم ایران کوچکترین پایگاه و جایگاهی ندارد.
ولی فراموش نکنیم که تمامی اینها ریشه و پایه ای در گذشته ای مملو از استبداد و دیکتاتوری دارد که امروز سر بر افراشته است.
به خودمان بیآئیم، واقعیت اینست که بطور قطع و یقین معنی و مفهوم "همرائی" برایمان شناخته شده نیست، چرا که همچنان مفهوم "همرائی" برایمان تجدید دوران گذشته و ندیده انگاشتن خواست ها و نیازهای واقعی دیروز و امروز مردم ایران است.
اگر همان روزها که امروز افسوسش برای بسیاری وجود دارد کمی از خودمحوری ها وحاکمیت قدرت و زورکمتر می شد و بر عقل و درایت افزوده می گشت و آینده نگری جایگزین آن می گردید بی تردید امروز گرفتار همین چند ده نفری هم که جدائی طلب و بیگانه پرست هستند نمی شدیم.
و این در حالیست که من همچنان اعتقادم بر اینست که اگر با "انصاف سیاسی – اجتماعی" به مسائل نگاه کنیم، در مهمترین برخورد باید باین مهم بیاندیشیم که رضاشاه ایران را از زندگی قبیله ای به دنیای مدرن وارد کرد و محمد رضا شاه با تمام ضعف هایش آرزوئی جز سربلندی ایران نداشت.
لازم به توضیح می دانم که این مسئله همچنان کوچکترین ارتباطی باین ندارد که من از هر نوع حکومت دیکتاتوری متنفرم که می تواند نامش صاحب و ارباب باشد و یا شاه دیکتاتور و رئیس جمهور مادام العمر و یا ولی فقیه که اهانت بارترینش است و اگر بطور پیوسته از تمامی افراد و گروه ها دعوت می کنم که بفکر بنشینند نه به معنای طرفداری از این و یا آن تفکر، بلکه صرفا بدین معناست که افراد با هر نوع عقیده ای که دارند برای از میان برداشتن این بی هویتی و حقارت دست بدست هم دهند و در فردای آزاد ایران به تلاش برای متقاعد کردن دیگران بپردازند.
جای تاسف فراوان است که ما همچنان با گذر از تجربه ها، نیآموخته ایم که به معانی و مفاهیم واژه ها در ابعاد گسترده تری نگاه کنیم و کمی هم شده بیاندیشیم که ممکن است برداشت من از واژه "همرائی" تنها همانی که من فکر می کنم نباشد و این واژه جز معنی "همراه شدن با من" که روح و ضمیر گوینده را بدنبال دارد مورد استفاده قرار نگیرد و مفاهیم دیگری را نیز به ذهن متبادر کند.
ما هنوز هم نمی خواهیم بپذیریم که پایه ها و چارچوب واقعی "همرائی" را خواست ها و نیازهای همگانی تشکیل می دهد و همچنان درب بر آن پایه نمی گرد د که آنچه را من فکر می کنم همان باید انجام شود.
اگر خواست و دیدگاه تمامی مردم ایران در آنروز "سومکا" و در امروز "حزب مشروطه" و یا "داریوش همایون" بود که نمی بایست اینهمه نگرانی برای یکپارچگی ایران وجود داشته باشد.
ما اگر امروز خیلی می خواهیم ناسیونالیست و ایران پرست معرفی شویم بهتر است بجای ایستادن پشت سر منفور ترین حکومت دنیای امروز و در قرن بیست و یکم، موقعیت امروز ایران را بهتر بشناسیم و بجای شعارهای دهان پر کن و بدون محتوا راه های موجود برای باقی ماندن و یکپارچه ماندن ایران را بکمک همدیگر جستجو کنیم.
اینکه مرتب شعارهای بی اعتبار شده "کمونیست های سربلند کرده"، "حزب الهی های از هر رنگ"، سلطنت طلب های رنگارنگ و یا...، را مطرح و تمامی دیدگاه ها را جز خود چه خوب و چه بد "لجن پراکنی" لقب دهیم هیچ قدمی بیشتر از امروز حکومت جمهوری اسلامی بر نداشته ایم، چرا که آنها هم دقیقا همین شعار ها را جز "حزب الهی" مرتبا تکرار می کنند که با همین شیوه هم بیشترین و بزرگترین بی اعتباری را برای خود کسب کرده اند.
یادمان باشد علی رغم فاسد ترین حکومتی که امروز بر ایران وجود دارد "توتالیتاریسم" تنها مختص امروز و در سی سال گذشته نبوده است، توتالیتاریسم در فرهنگ و در حکومت های تاریخ ایران نهادینه شده است و تنها راه نجات از آن و رسیدن به یک حاکمیت مردمی دوری کردن از اعلامیه و دستور صادر کردن است که آنهم به فکر و اندیشه نیاز دارد و انسان های کار آزموده و اندیشمند را طلب می کند که به مفهوم واقعی دموکراسی بیاندیشند و ایرانیان را در هر گوشه ای از این مملکت که هستند و در سرزمین مادریشان برابر و یکسان نگاه کند و دموکراسی را برای همه آنان بخواهند.
برای من بطور قطع حاکمیت غیرمتمرکز و یا هر حکومتی که مردم تصمیم گیر آن باشند می خواهد نامش فدرال باشد و یا هر اسم دیگری در قالب ایرا ن یکپارچه مهمترین هدف وخواستگاهم است.
فدرالیسم هم تنها این نیست که ما شعار آنرا بدهیم و تنها به وجود آن در چند کشور اشاره کنیم بلکه باید بتوانیم طرحی را ارائه کنیم که با ویژه گی های فرهنگی – اجتماعی - اقتصادی و سیاسی برای جامعه ما بوجود آمده باشد و با فرهنگ و خصوصیات ایران و ایرانی و برای ایران تدوین شده باشد و بتواند برای تمامی ما ایرانیان چه در زابل و ایرانشهر، چه در گرمی و آذر شهر، چه در تربت جام و چه در میناب و چاه بهار و در نهایت تهران بتواند برابری و یکسانی در قالب تمامیت ارضی و با حفظ چهار گوشه ایران بوجود بیاورد و قادر باشد خواست ها و نیازهای تمامی ایرانیان را در بستر ایران فراهم آورد.
این همان ایده آلی خواهد بود که برایم وجود دارد و برایش بیشترین تلاش را خواهم کرد خواستگاهی که امیدوارم بتواند سربلندی ایرانیان را به ارمغان آورد و آرزوهای نزدیک به یکصد پنجاه سال آشفتگی و پراکندگی را یکبار و برای همیشه از میان بر دارد.
التماس می کنم، بیآئیم و کمی هم که شده از شعار دوری و به شعور نزدیک تر شویم و به خودمان بر گردیم که چگونه می توان "حکومت تهران" را به "حکومت ایران" تبدیل کنیم و چگونه می توانیم مفاهیم "غیر متمرکز" و "فدرالیسم" و یا هر نوع واژه دیگری را در این زمینه برای مردممان و در قالب "ایران" به ثمر برسانیم و بارور کنیم و به جستجوی راه های رسیدن به آنها بپردازیم، یکی از بزرگترین مسئولیت های ما اینست که "فدرالیسم" را از زندان تجزیه طلبان نجات دهیم و آنرا با معانی و مفاهیم مدرن در چارچوب ایران پیاده کنیم. وحشت نداشته باشیم، نه کردهای ما می خواهند به عراق و ترکیه و سوریه بپیوندند، نه بلوچ های ما قصد ملحق شدن به افغانستان و پاکستان را دارند و نه لرها و ترکمن ها و خوزستانی های ایران می خواهند ایران را تجزیه کنند - آنها در طول هزاره ها ایرانی بودن خود را باثبات رسانده اند و بهای سنگین تری پرداخته اند؛ کمی فکر کنیم!
تنها کسانی بطور مرتب بر طبل گذشته می کوبند که فکر و حرف و سخنی برای امروز و فردای ایران ندارند، به خودمان بیآئیم آیا همین بی فکری ها و شعارهای تو خالی و بی محتوا نبوده است که ما را به امروزمان و با حکومت جمهوری اسلامی به این بی هویتی و حقارت رسانده است ؟
برای ساختن آینده ایران تنها به فکر و اندیشه و شجاعت ابراز کردنش و دوری از هیجان و تحریک مردم نیاز است.
تصور می کنید کمی به خود آمدن و اندیشیدن بد باشد؟
حسین لاجوردی
پاریس – 24 آذر 1387
14 دسامبر 2008
کمی اندیشیدن، بیشتر فکردن و منطق را جایگزین هیجان نمودن
هدف مشخص من را دراین نوشتارمی توانید بمانند همیشه نگرانیم برای آینده ایران بدانید و به آقای داریوش همایون هم برای اینکه نگران نباشند در این نوشته تعهد کتبی می دهم که نه جزء "کمونیست های سربلند کرده" هستم، نه از "حزب الهی های از هر رنگ" و نه از "سلطنت طلب های رنگارنگ" و یا...،
ایشان در قسمتی از مقاله "همرائی" و از قول یکی از اندیشه مندان انگلیسی نوشته اند که "هدف دموکراسی باید ایجاد بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان (!!!) باشد".
از فحوای کلام چنین بر می آید که بطور قطع این بیشترین مردمان از دید نویسنده – داریوش همایون – همگی در زمان رضا شاه و محمد رضاشاه و در نهایت آرامش و بدون کوچکترین خواست و نیازی در یک جامعه آزاد و دموکراتیک در تهران زندگی می کرده اند و همه هم پادشاه طلب و سلطنت طلب بوده اند و امروز هم تمامی ایرانیان با همان طرز تفکر که مجبورند داشته باشند در انتظار نشسته اند که حزب مشروطه (یعنی داریوش همایون) و یا داریوش همایون (یعنی حزب مشروطه) چه نسخه ای صادر می کند تا دستورالعمل مبارزه برای بازگرداندن گذشته ای باشند که بدون هیچگونه تردیدی بوجود آورنده بستر اهانت بار امروز ماست.
اگر کسی در دوران پنجاه – شصت سال پیش از تکنولوژی امروز گرفتار است و از اعلامیه جهانی حقوق بشر تنها آنچه را می بیند که خود می خواهد و توان نگاه کردن به واقعیت های اعلامیه حقوق بشر حتی شصت سال پس از پیدایش آنرا نیز ندارد گناه جامعه هفتاد و چند میلیونی امروز ایران نیست که تمامی تلاشش را برای بدست آوردن آزادی و رهائی از وجود اهانت بار حکومت جمهوری اسلامی و هر نوع حکومت اربابی و استبدادی و دیکتاتوری و با تمام مشکلاتش دنبال می کند.
در زمره نخستین پایه گذران و امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر کشورهائی چون ایالات متحده امریکا، آلمان، هند، سویس و...، بوده اند که همگی از روز نخست پذیرای اداره کشور از طریق " فدرالیسم " شدند، اگر حتی کمی هم شده بفکر بنشینیم، بی تردید باید باین نتیجه مشخص برسیم که مقامات و متفکران هیچکدام از این کشورها نه تنها قصد و نیت شان "فروپاشی" و "بجان هم انداختن مردمان کشورشان" نبوده است که با یک آینده نگری، تلاش داشته اند که با هدف برابری و آزادی برای مردمشان چارچوب و تمامیت ارضی خود را پا برجا نگاهدارند.
امروز و به دنبال تفکرات بلند و ارزشمند آنروز آنها شاهد آن هستیم که یکی از پابرجاترین دموکراسی ها در هند وجود دارد، یکی از آزاد ترین کشورهای جهان سویس است، آلمان در زمره پیشرفته ترین کشورهای جهان قرار دارد و ایالات متحده امریکا با تمام معایبش بر جهان حکومت می کند و یادآوری این مهم نه بدان معناست که ما هم امروز کپی برداری کنیم و همان کار را انجام دهیم، ولی بطور قطع در برگیرنده این مفهوم می باشد که تعین تکلیف نکنیم و اجازه دهیم در یک فضای آزاد مردم بتوانند برای امروز و فردایشان تصمیم بگیرندو ما تنها نقش یک مشورت دهنده را بعهده بگیریم، اگر از ما مشورتی طلب شود.
نکته بسیار مهمی که حافظه تاریخی مان اجازه نمی دهد بدان بپردازیم و یادآور خودمان شویم اینست که در نوشتن اعلامیه جهانی حقوق بشر در شصت سال پیش نماینده کشور ایران نیز حضور داشته است و ایران نیز یکی از کشورهائی بوده است که مورد مشورت قرار گرفته بود، اگر همانروز هم اصل "انجمن های ایالتی – ولایتی"در قانون اساسی مشروطیت و در اصل قاموس آن قانون مورد احترام برای مسئولان و حکومت کنندگان کشور می بود باز هم امروز ما اینچنین دچار آشفتگی و سرگردانی نبودیم که هر روز بدلیل یک سلسله تحریکات و بی فکری ها اینهمه نگران تجزیه ایران مان باشیم.
چشمان ما نه تنها توانائی دیدن چنین واقعیت هائی را ندارد که همچنان در توهمات خود غرق گشته ایم و فراموش می کنیم که پیش زمینه های این بحث های جدائی طلبی که به ذعم من تنها افراد و گروههای کوچک و منحصر بفرد و تک نفره ای را در بر می گیرد که به یمن وجود جمهوری اسلامی و فرصت هائی که این حکومت ایجاد کرده است از سوئی وحمایت قدرت های غربی که همیشه با تفکر تجزیه ایران پیش رفته اند از سوئی دیگر است در میان مردم ایران کوچکترین پایگاه و جایگاهی ندارد.
ولی فراموش نکنیم که تمامی اینها ریشه و پایه ای در گذشته ای مملو از استبداد و دیکتاتوری دارد که امروز سر بر افراشته است.
به خودمان بیآئیم، واقعیت اینست که بطور قطع و یقین معنی و مفهوم "همرائی" برایمان شناخته شده نیست، چرا که همچنان مفهوم "همرائی" برایمان تجدید دوران گذشته و ندیده انگاشتن خواست ها و نیازهای واقعی دیروز و امروز مردم ایران است.
اگر همان روزها که امروز افسوسش برای بسیاری وجود دارد کمی از خودمحوری ها وحاکمیت قدرت و زورکمتر می شد و بر عقل و درایت افزوده می گشت و آینده نگری جایگزین آن می گردید بی تردید امروز گرفتار همین چند ده نفری هم که جدائی طلب و بیگانه پرست هستند نمی شدیم.
و این در حالیست که من همچنان اعتقادم بر اینست که اگر با "انصاف سیاسی – اجتماعی" به مسائل نگاه کنیم، در مهمترین برخورد باید باین مهم بیاندیشیم که رضاشاه ایران را از زندگی قبیله ای به دنیای مدرن وارد کرد و محمد رضا شاه با تمام ضعف هایش آرزوئی جز سربلندی ایران نداشت.
لازم به توضیح می دانم که این مسئله همچنان کوچکترین ارتباطی باین ندارد که من از هر نوع حکومت دیکتاتوری متنفرم که می تواند نامش صاحب و ارباب باشد و یا شاه دیکتاتور و رئیس جمهور مادام العمر و یا ولی فقیه که اهانت بارترینش است و اگر بطور پیوسته از تمامی افراد و گروه ها دعوت می کنم که بفکر بنشینند نه به معنای طرفداری از این و یا آن تفکر، بلکه صرفا بدین معناست که افراد با هر نوع عقیده ای که دارند برای از میان برداشتن این بی هویتی و حقارت دست بدست هم دهند و در فردای آزاد ایران به تلاش برای متقاعد کردن دیگران بپردازند.
جای تاسف فراوان است که ما همچنان با گذر از تجربه ها، نیآموخته ایم که به معانی و مفاهیم واژه ها در ابعاد گسترده تری نگاه کنیم و کمی هم شده بیاندیشیم که ممکن است برداشت من از واژه "همرائی" تنها همانی که من فکر می کنم نباشد و این واژه جز معنی "همراه شدن با من" که روح و ضمیر گوینده را بدنبال دارد مورد استفاده قرار نگیرد و مفاهیم دیگری را نیز به ذهن متبادر کند.
ما هنوز هم نمی خواهیم بپذیریم که پایه ها و چارچوب واقعی "همرائی" را خواست ها و نیازهای همگانی تشکیل می دهد و همچنان درب بر آن پایه نمی گرد د که آنچه را من فکر می کنم همان باید انجام شود.
اگر خواست و دیدگاه تمامی مردم ایران در آنروز "سومکا" و در امروز "حزب مشروطه" و یا "داریوش همایون" بود که نمی بایست اینهمه نگرانی برای یکپارچگی ایران وجود داشته باشد.
ما اگر امروز خیلی می خواهیم ناسیونالیست و ایران پرست معرفی شویم بهتر است بجای ایستادن پشت سر منفور ترین حکومت دنیای امروز و در قرن بیست و یکم، موقعیت امروز ایران را بهتر بشناسیم و بجای شعارهای دهان پر کن و بدون محتوا راه های موجود برای باقی ماندن و یکپارچه ماندن ایران را بکمک همدیگر جستجو کنیم.
اینکه مرتب شعارهای بی اعتبار شده "کمونیست های سربلند کرده"، "حزب الهی های از هر رنگ"، سلطنت طلب های رنگارنگ و یا...، را مطرح و تمامی دیدگاه ها را جز خود چه خوب و چه بد "لجن پراکنی" لقب دهیم هیچ قدمی بیشتر از امروز حکومت جمهوری اسلامی بر نداشته ایم، چرا که آنها هم دقیقا همین شعار ها را جز "حزب الهی" مرتبا تکرار می کنند که با همین شیوه هم بیشترین و بزرگترین بی اعتباری را برای خود کسب کرده اند.
یادمان باشد علی رغم فاسد ترین حکومتی که امروز بر ایران وجود دارد "توتالیتاریسم" تنها مختص امروز و در سی سال گذشته نبوده است، توتالیتاریسم در فرهنگ و در حکومت های تاریخ ایران نهادینه شده است و تنها راه نجات از آن و رسیدن به یک حاکمیت مردمی دوری کردن از اعلامیه و دستور صادر کردن است که آنهم به فکر و اندیشه نیاز دارد و انسان های کار آزموده و اندیشمند را طلب می کند که به مفهوم واقعی دموکراسی بیاندیشند و ایرانیان را در هر گوشه ای از این مملکت که هستند و در سرزمین مادریشان برابر و یکسان نگاه کند و دموکراسی را برای همه آنان بخواهند.
برای من بطور قطع حاکمیت غیرمتمرکز و یا هر حکومتی که مردم تصمیم گیر آن باشند می خواهد نامش فدرال باشد و یا هر اسم دیگری در قالب ایرا ن یکپارچه مهمترین هدف وخواستگاهم است.
فدرالیسم هم تنها این نیست که ما شعار آنرا بدهیم و تنها به وجود آن در چند کشور اشاره کنیم بلکه باید بتوانیم طرحی را ارائه کنیم که با ویژه گی های فرهنگی – اجتماعی - اقتصادی و سیاسی برای جامعه ما بوجود آمده باشد و با فرهنگ و خصوصیات ایران و ایرانی و برای ایران تدوین شده باشد و بتواند برای تمامی ما ایرانیان چه در زابل و ایرانشهر، چه در گرمی و آذر شهر، چه در تربت جام و چه در میناب و چاه بهار و در نهایت تهران بتواند برابری و یکسانی در قالب تمامیت ارضی و با حفظ چهار گوشه ایران بوجود بیاورد و قادر باشد خواست ها و نیازهای تمامی ایرانیان را در بستر ایران فراهم آورد.
این همان ایده آلی خواهد بود که برایم وجود دارد و برایش بیشترین تلاش را خواهم کرد خواستگاهی که امیدوارم بتواند سربلندی ایرانیان را به ارمغان آورد و آرزوهای نزدیک به یکصد پنجاه سال آشفتگی و پراکندگی را یکبار و برای همیشه از میان بر دارد.
التماس می کنم، بیآئیم و کمی هم که شده از شعار دوری و به شعور نزدیک تر شویم و به خودمان بر گردیم که چگونه می توان "حکومت تهران" را به "حکومت ایران" تبدیل کنیم و چگونه می توانیم مفاهیم "غیر متمرکز" و "فدرالیسم" و یا هر نوع واژه دیگری را در این زمینه برای مردممان و در قالب "ایران" به ثمر برسانیم و بارور کنیم و به جستجوی راه های رسیدن به آنها بپردازیم، یکی از بزرگترین مسئولیت های ما اینست که "فدرالیسم" را از زندان تجزیه طلبان نجات دهیم و آنرا با معانی و مفاهیم مدرن در چارچوب ایران پیاده کنیم. وحشت نداشته باشیم، نه کردهای ما می خواهند به عراق و ترکیه و سوریه بپیوندند، نه بلوچ های ما قصد ملحق شدن به افغانستان و پاکستان را دارند و نه لرها و ترکمن ها و خوزستانی های ایران می خواهند ایران را تجزیه کنند - آنها در طول هزاره ها ایرانی بودن خود را باثبات رسانده اند و بهای سنگین تری پرداخته اند؛ کمی فکر کنیم!
تنها کسانی بطور مرتب بر طبل گذشته می کوبند که فکر و حرف و سخنی برای امروز و فردای ایران ندارند، به خودمان بیآئیم آیا همین بی فکری ها و شعارهای تو خالی و بی محتوا نبوده است که ما را به امروزمان و با حکومت جمهوری اسلامی به این بی هویتی و حقارت رسانده است ؟
برای ساختن آینده ایران تنها به فکر و اندیشه و شجاعت ابراز کردنش و دوری از هیجان و تحریک مردم نیاز است.
تصور می کنید کمی به خود آمدن و اندیشیدن بد باشد؟
حسین لاجوردی
پاریس – 24 آذر 1387
14 دسامبر 2008