۱۴۰۲ بهمن ۲, دوشنبه

پیشگو نیستم، آینده نگرم

 

@amir_tadayon155


 امروز در صفحه فیسبوک دوست عزیزم آقای محمد رضا شاهید مطلبی را در رابطه با هانا آرنت فیلسوف آلمانی دیدم و برایش نوشتم من پیشگو نیستم ولی به امروز و فردای کشورم فکر می کنم، حال و هوای بازنگری در زندگی و اندیشه های هانا آرنت و نگاه تیز بینش من را بر آن داشت که با نگاهی تطبیقی به امروز خودمان بپردازم و تشابهات عینی و ملموسی را در آن ببینم.

 

هانا آرنت فیلسوفی سیاسی است که با تامل و دیدی کنجکاوانه به دنیا نگاه می کند، در ۱۹۰۶ درآلمان متولد شد، زندگی اش در زادگاهش تنها تا ۲۶ سالگی اش ادامه داشت و با قدرت گرفتن هیتلر در آلمان ناگزیر به فرار شد،  چندی در پراگ و ژنو و پاریس و سپس تا آخر عمر در جایگاه استاد فلسفه سیاسی در نیویورک زندگی کرد و در سال ۱۹۷۵ دنیا را بدون هانا آرنت گذاشت.

 

در کتاب های بسیار ش و گفتار و سخنرانی های با ارزشش که بیشتر به حکومت های استبدادی و توتالیتارتر باز می گردد، اشاره دارد که زندگی و طول دوران حکومت های توتالیتار در سه بخش خلاصه می شود:

 

·                بخش اول، اکثریت مردم به دنبال رهبران کاریزماتیک خود هستند که به بهشتِ وعده داده شدهِ برسند، همه چیز را دَربست قبول می کنند و حاضر به کوچکترین تغییری در آن نیستند، خمینی و سال ۱۳۵۷ و انقلاب در ایران،‌ عاشق شدن و عکس امام را در ماه دیدن، اتوبوس و برق و آب مجانی و پول نفت را به درب خانه ها آوردن و دیگر آرزوهای طلایی همان دستورالعمل هانا آرنت است که لحظه به لحظه اش برای ما ایرانیان آشناست.

 

·                بخش دوم، واقعیت ها کم کم و مرحله به مرحله چهره خود را نشان می دهند، مردم به دلیل تحقق نیافتن وعده های داده شده از رهبر و رهبران مایوس می شوند، در چنین مواقعی گروهی از داخل نظام به دنبال اصلاح کردن نظام تلاش می کنند که ما هم در ایران اصلاح طلبان و فریبکارانی را داشتیم که با هر قیمتی برای نجات نظام به جنب و جوش افتاده بودند و برای جلوگیری از فروپاشی بی صبرانه در انتظار آمریکا بودند که از انقلابیون و تندروها فاصله بگیرند و از اصلاح طلبان حمایت کنند، آنها تا بدان حد سقوط اخلاقی و سیاسی کرده بودند که شیخ نشین های عرب هم برایشان ناجی به حساب می آمدند.

 

·                بخش سوم و با عدم کارایی اصلاح طلبان، آخرین مرحله نظام های توتالیتاریسم آغاز می گردد، در این مرحله است که خشونت به اوج خود می رسد،‌ سرکوب ها حد و اندازه نمی شناسند و چهره خشونت هر مرحله عریان تر می شود، آغازِ تنگ تر شدن حلقه انقلابیون و تصفیه های هر چه بیشتر که دیگر هیچکس خودی نیست و همه در مقابل تمامیت خواهان قرار می گیرند، در رابطه با تصفیه ها و از میان برداشتن تمامی آنهایی که از نزدیکترین ها بودند که از قطب زاده آغاز، آیت الله منتظری، از میان برداشتن فرماندهان سپاهی که اعتراض داشتند و به آخرین فرد مطرح اش هاشمی رفسنجانی می رسند. 

 

با چنین روندی است که حکومت های توتالیتر بی هیچ شک و شبه ای به پایان سلام می کنند و مخالفین از هر قشر و طبقه ای به هم می پیوندند و برای سرنگونی نظام توتالیتر و تمامیت خواه هدف مشترکی پیدا می کنند.

 

«زن، زندگی، آزادی» نقطه آغازین این حرکت برای سرنگونی تمامیت، کُلیت و موجودیت این نظام است که جرقه اش را ژینا-مهسا دختر کردستان، دخترایران و امروز دختر جهان به شعله ای سوزان برای مردم ایران و جهنمی آتشبار برای رژیم تمامیت خواه و ایران بر باده برافروخت.

 

امروز وظیفه و مسئولیت ما از همیشه بیشتر و حساس تر است، مردم و بیشتر از همه زنان و دختران و جوانانمان در مقابل یک رژیم وحشی، سرکوبگر و خونخوار و غارتگر تلاش و مقاومت سَرسختانه ای می کنند و نشان داده اند که از جان و مال و زندگی خود هراسی را به خود راه نمی دهند.

 

از دیگر سو ما در نقش اپوزیسیونی که دل نگران است و تلاش می کند و تا کنون بِرغم تمامی تلاش ها قادر به کسب اعتماد مردم در داخل ایران نبوده است، امروز این سوال اساسی مطرح است که چگونه می توان این روند ۴۴ سالهِ نه چندان مثبت را به راه کاری پُر توان بدل کرد، سرنوشت ما و بیشتر کسانی که با مسئولیتی افزونتر به امروز و فردای ایران و فرزندانش نگاه می کنند سرنوشتی محتوم است و تنها یک راه برایش وجود دارد، با هم نشستن، آسیب ها را دیدن و به آسیب زُدایی پرداختن است. باید به دنبال این مهم گام برداریم که چگونه می توانیم از ظرفیت و توان خود برای یاری رساندن و حمایت از مردمی به جان آمده که سرمایه زندگی خودشان را بر کَف دست گرفته اند و با همه توان خود در مقابل این حکومت ایدئولوژیک و واپسگرا ایستاده اند حمایت کنیم.

 

وظیفه و مسئولیتی است بسیار سنگین ولی انجام شدنی.

 

ایران فرزندانش را صدا کرده است، پاسخگویش باشیم. 

 

حسین لاجوردی

 

امروز در صفحه فیسبوک دوست عزیزم آقای محمد رضا شاهید مطلبی را در رابطه با هانا آرنت فیلسوف آلمانی دیدم و برایش نوشتم من پیشگو نیستم ولی به امروز و فردای کشورم فکر می کنم، حال و هوای بازنگری در زندگی و اندیشه های هانا آرنت و نگاه تیز بینش من را بر آن داشت که با نگاهی تطبیقی به امروز خودمان بپردازم و تشابهات عینی و ملموسی را در آن ببینم.

 

هانا آرنت فیلسوفی سیاسی است که با تامل و دیدی کنجکاوانه به دنیا نگاه می کند، در ۱۹۰۶ در آلمان متولد شد، زندگی اش در زادگاهش تنها تا ۲۶ سالگی اش ادامه داشت و با قدرت گرفتن هیتلر در آلمان ناگزیر به فرار شد،  چندی در پراگ و ژنو و پاریس و سپس تا آخر عمر در جایگاه استاد فلسفه سیاسی در نیویورک زندگی کرد و در سال ۱۹۷۵ دنیا را بدون هانا آرنت گذاشت.

 

در کتاب های بسیار ش و گفتار و سخنرانی های با ارزشش که بیشتر به حکومت های استبدادی و توتالیتارتر باز می گردد، اشاره دارد که زندگی و طول دوران حکومت های توتالیتار در سه بخش خلاصه می شود:

 

·                بخش اول، اکثریت مردم به دنبال رهبران کاریزماتیک خود هستند که به بهشتِ وعده داده شدهِ برسند، همه چیز را دَربست قبول می کنند و حاضر به کوچکترین تغییری در آن نیستند، خمینی و سال ۱۳۵۷ و انقلاب در ایران،‌ عاشق شدن و عکس امام را در ماه دیدن، اتوبوس و برق و آب مجانی و پول نفت را به درب خانه ها آوردن و دیگر آرزوهای طلایی همان دستورالعمل هانا آرنت است که لحظه به لحظه اش برای ما ایرانیان آشناست.

 

·                بخش دوم، واقعیت ها کم کم و مرحله به مرحله چهره خود را نشان می دهند، مردم به دلیل تحقق نیافتن وعده های داده شده از رهبر و رهبران مایوس می شوند، در چنین مواقعی گروهی از داخل نظام به دنبال اصلاح کردن نظام تلاش می کنند که ما هم در ایران اصلاح طلبان و فریبکارانی را داشتیم که با هر قیمتی برای نجات نظام به جنب و جوش افتاده بودند و برای جلوگیری از فروپاشی بی صبرانه در انتظار آمریکا بودند که از انقلابیون و تندروها فاصله بگیرند و از اصلاح طلبان حمایت کنند، آنها تا بدان حد سقوط اخلاقی و سیاسی کرده بودند که شیخ نشین های عرب هم برایشان ناجی به حساب می آمدند.

 

·                بخش سوم و با عدم کارایی اصلاح طلبان، آخرین مرحله نظام های توتالیتاریسم آغاز می گردد، در این مرحله است که خشونت به اوج خود می رسد،‌ سرکوب ها حد و اندازه نمی شناسند و چهره خشونت هر مرحله عریان تر می شود، آغازِ تنگ تر شدن حلقه انقلابیون و تصفیه های هر چه بیشتر که دیگر هیچکس خودی نیست و همه در مقابل تمامیت خواهان قرار می گیرند، در رابطه با تصفیه ها و از میان برداشتن تمامی آنهایی که از نزدیکترین ها بودند که از قطب زاده آغاز، آیت الله منتظری، از میان برداشتن فرماندهان سپاهی که اعتراض داشتند و به آخرین فرد مطرح اش هاشمی رفسنجانی می رسند. 

 

با چنین روندی است که حکومت های توتالیتر بی هیچ شک و شبه ای به پایان سلام می کنند و مخالفین از هر قشر و طبقه ای به هم می پیوندند و برای سرنگونی نظام توتالیتر و تمامیت خواه هدف مشترکی پیدا می کنند.

 

«زن، زندگی، آزادی» نقطه آغازین این حرکت برای سرنگونی تمامیت، کُلیت و موجودیت این نظام است که جرقه اش را ژینا-مهسا دختر کردستان، دختر ایران و امروز دختر جهان به شعله ای سوزان برای مردم ایران و جهنمی آتشبار برای رژیم تمامیت خواه و ایران بر باده برافروخت.

 

امروز وظیفه و مسئولیت ما از همیشه بیشتر و حساس تر است، مردم و بیشتر از همه زنان و دختران و جوانانمان در مقابل یک رژیم وحشی، سرکوبگر و خونخوار و غارتگر تلاش و مقاومت سَرسختانه ای می کنند و نشان داده اند که از جان و مال و زندگی خود هراسی را به خود راه نمی دهند.

 

از دیگر سو ما در نقش اپوزیسیونی که دل نگران است و تلاش می کند و تا کنون بِرغم تمامی تلاش ها قادر به کسب اعتماد مردم در داخل ایران نبوده است، امروز این سوال اساسی مطرح است که چگونه می توان این روند ۴۴ سالهِ نه چندان مثبت را به راه کاری پُر توان بدل کرد، سرنوشت ما و بیشتر کسانی که با مسئولیتی افزونتر به امروز و فردای ایران و فرزندانش نگاه می کنند سرنوشتی محتوم است و تنها یک راه برایش وجود دارد، با هم نشستن، آسیب ها را دیدن و به آسیب زُدایی پرداختن است. باید به دنبال این مهم گام برداریم که چگونه می توانیم از ظرفیت و توان خود برای یاری رساندن و حمایت از مردمی به جان آمده که سرمایه زندگی خودشان را بر کَف دست گرفته اند و با همه توان خود در مقابل این حکومت ایدئولوژیک و واپسگرا ایستاده اند حمایت کنیم.

 

وظیفه و مسئولیتی است بسیار سنگین ولی انجام شدنی.

 

ایران فرزندانش را صدا کرده است، پاسخگویش باشیم. 

 

حسین لاجوردی